بعد از انقلاب تونس و مصر ، حوادث یمن و لیبی پرده تازه‌ای را از دیکتاتوری و حکومت فردی در خاورمیانه و جهان عرب به نمایش گذاشت. حکام یمن و لیبی بر خلاف همتای تونسی و مصری خود تسلیم اراده مردم خود نشدند و با مقاومت بر سر ماندن در قدرت کشور خود را در مرحله جنگ داخلی و خارجی قرار دادند. شاید در این میان حوادث لیبی به رهبری معمر قزافی نمایانگر عمق تفکرات حکومت فردی و خودکامه در جهان اسلام باشد. استدلال سرهنگ قزافی برای ماندن بر سر قدرت و مقاومت تا آخرین نفس در برابر رای و خواسته مردم براساس ادعاهای تکراری تمامی دیکتاتورهای جهان شکل می گیرد: «من حکومت ( فعلی) لیبی را به وجود آورده‌ام»، « من یک رئیس جمهور نیستم که بر کنار شوم، بلکه قائد( رهبر) کشورم»، « مخالفان من اعضاء القاعده هستند و از خارج پول می‌گیرند »، «ما حکومت مدرنی هستیم چون همواره با غرب در ارتباط بوده‌ایم »، « مردم آماده جانفشانی در راه من هستند » و... نتایج شعارها و تفکرات رهبر لیبی اینست که 1-به خواست مردم توجه نمی‌شود. 2-کشور به جنگ داخلی کشیده می‌شود. 3-کشور به جنگ خارجی کشیده می‌شود. 4-تاسیسات نفتی که سرمایه اقتصادی کشور لیبی هستند ویران می‌شود. 5-نظامیان قزافی مردم بی دفاع را می‌کشند و حتی به بیمارستان‌ها رحم نمی‌کنند. 6-قزافی تمامی جهان اسلام را به جنگ با مهاجمان خارجی و مردم خود فرا می‌خواند. تمامی این هزینه‌ها بر کشور نه چندان توسعه یافته‌ای مثل لیبی به این قیمت صورت می‌گیرد که سرهنگ قزافی باید در راس قدرت بماند ولو لیبی با تمامی سرمایه‌هایش از بین برود. سخنان سرهنگ قزافی و نتایج عملکرد او عمق تفکرات حکومت فردی و دیکتاتوری در یک کشور است. با این تفاوت که برخی از رهبران خود کامه از بیان این شعارها خودداری می‌کنند، اما پنهانی به آن پایبندند اما به هر حال برای آنها نیز اگر روند مبارزات مردمی ادامه یابد، نتایجی که در لیبی رخ در این کشورها نیز به وقوع خواهد پیوست زیرا مسیر و شیوه یکی است. اما در مقابل این ادعاهای سرهنگ قزافی کشورهایی وجود دارند که در شرایطی برابر با لیبی در سایه عقلانیت و گذشت رهبران، مردم و کشور از غوطه وری در بحران نجات یافته‌اند و کشتی آنها بدون خطر به ساحل آرامش رسیده است. آری، رهبرانی بوده‌اند که با وجود خدمات ارزنده و تاریخی به کشور خود بعد از اینکه شرایط را برای ادامه کار خود مساعد ندیده‌اند از حکومت کناره گیری کرده‌اند. براستی تفاوت این دو گروه از رهبران در چیست؟ سرهنگ قزافی می‌گوید: « من حکومت لیبی را به وجود آورده‌ام». آری! تو حکومت فعلی لیبی را وجود آورده‌ای ولی تنها یا با کمک مردم؟ برای مردم یا بر علیه مردم؟ اگر آنرا با کمک مردم و برای آنها به وجود آورده‌ای پس به اراده آنها تن در ده و حاکمیت را به خود شان واگذار کن و آنها را از برادرکشی برای ماندن خود در قدرت نجات بده. در اینجا شاید مقایسه رفتار ژنرال دوگل در فرانسه و محمدرضا شاه در ایران قابل توجه باشد. بعد از جنگ جهانی دوم همزمان اعتراض‌های مردمی در این دو کشور بالا گرفت. ژنرال دوگل که قهرمان ملی فرانسه بود و این کشور را از دست نازی‌ها و هیتلر آزاد کرده بود بدلیل اعتراض‌های مردمی مجبور به خروج از کشور شد و هنگامی که با استناد به سابقه درخشانش با اصرار دوستان خود برای بازگشت به فرانسه برای به دست گیری قدرت مواجه شد، پاسخ داد: « اگر مردم مرا نخواهند از این کشورمی‌روم» اما محمد رضا پهلوی شاه ایران، که بدون خدمت تاریخی به مردم به قدرت رسیده بود در پاسخ به اعتراض‌های مردمی کشور خود گفت: « اگر مردم مرا نخواهند می‌توانند از این کشور بروند ». این دو رفتار تفاوت تفکرتوام با آزادی و احترام به حقوق مردم با انحصار قدرت به نفع خود و نزدیکان را نشان می‌دهد که در دومی اگر لازم باشد می‌تواند بخشی یا تمام ملت از کشور اخراج شوند. سرهنگ قزافی می‌گوید: «من یک رئیس جمهور نیستم تا بر کنار شوم، بلکه قائد انقلابم ». شاید بهترین پاسخ به این ادعا سخنان رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه باشد که در پیامی به رهبر لیبی خطاب به سیف الاسلام قزافی پسر سرهنگ قزافی گفت: اگر تو رئیس جمهور نیستی (پس مشروعیتی نداری)، یک انتخابات آزاد برگزار کن تا کسی به قدرت برسد که مشروعیت قانونی داشته باشد و پاسخگوباشد. اما نه تنها اینکه سرهنگ قزافی چهل سال است که حکومت لیبی را بدون برگزاری انتخابات اداره می‌کند، بلکه پسران او از جمله سیف الاسلام نیز پست مشخصی ندارد اما در بالاترین جایگاه حکومتی امر و نهی می‌کنند و کشور را فراتر از هر مرجع قانونی دیگر (مثل پارلمان) بصورت هیئتی و شرکتی اداره می‌نمایند. استناد به اینکه مخالفان اعضاء القاعده هستند نشان می‌دهد که سرهنگ قزافی حاضر به شنیدن سخنان آنها نیست بلکه با این استدلال می‌خواهد دستگیری و سرکوب مخالفان را بدون هر گونه پاسخگویی برای کشور‌های غربی موجه نماید. سرهنگ قزافی می‌گوید:«ما دارای حکومت مدرنی هستیم چون با غرب در ارتباطیم»،اما چرا سرهنگ نباید بگوید: ما حکومت مدرنی داریم چون ریشه در آراء مردم خود داریم و آیا ارتباط با غرب و تأمین منافع آن می‌تواند منبع مشروعیت باشد؟ سرهنگ قزافی می‌گوید:« مردم لیبی آماده جانفشانی در راه من هستند»، ولی باید گفت آیا تو آماده جانفشانی و گذشت برای مردم خود و برای حفظ لیبی هستی؟ و اگر چنین است چرا به آنها اجازه برگزاری یک انتخابات آزاد را نمی‌دهی؟ رهبر لیبی جهان اسلام را به مبارزه نیروهای صلیبی فرا می‌خواند در حالی که تا قبل از آن هر گونه حرکت عمومی اسلامی را در کشور خود سرکوب می‌نمود و مصلحان دین را متواری می‌کرد و امروز نیز در پاسخ به حمله کشورهای غربی فقط مردم خود را می‌کشد. پس او نیز مثل بسیاری از رهبران دیگر تاریخ در اوج قدرت میانه‌ای با اسلام ندارد اما هنگامی که در تنگنا قرار گرفت به نقاب اسلام متوسل می‌شود. مقایسه رفتار رهبر فعلی لیبی را با رهبران برخی دیگر از کشورها مثل مالزی و آفریقا جنوبی نشان دهنده تفاوت نتایج خیانت یا خدمت به مردم خود است. در حالی که سرهنگ قزافی مردم و کشور لیبی را به گروگان گرفته است، در مالزی ماهیتر محمد و در آفریقای جنوبی نلسون ماندلا بعد از ارائه خدمات تاریخی و قرار دادن کشور خود در مسیر آزادی، برابری و توسعه قدرت را به دیگران واگذار نمودند. این اقدام آنها نشان داد که بر خلاف ادعاهای دیکتاتورها و حکومتهای فردی که اگر ما رهبران فعلی کنار برویم اساس کشور از هم می‌باشد و بحران جای آرامش را می‌گیرد، رهبران اگر صادقانه و بدون فساد به مردم خود خدمت کرده باشند این امکان را به آیندگان می‌دهند که راه آنها را بدون تنش‌های ویرانگر سیاسی ادامه دهند و کشور را بیش از پیش در مسیر آزادی و توسعه قرار دهند.دستاورد چنین رهبرانی اعطای عزت، کرامت و اعتماد به نفس به ملت خود است. لذا در مالزی و آفریقای جنوبی با وجود اینکه حکومت سیاسی این رهبران پایان پذیرفته است، اما آنها هنوز در قلب مردم جای دارند و به عنوان یک رهبر معنوی و ملی قابل احترامند. امری که امروزه پیش از هر زمان دیگری نیاز کشورهای عربی منطقه است. محمد جعفری morvarid.mehr@gmail.com